در ارتباط با قطعههای تن عروسک ابتدای داستان لیلی کجایی:
تصاویر نیمه تمام، برشها، قطعه قطعهسازیها ویرانهها و قطع عضوها همه حاکی از احساس نوستالژی برای تمامیتی از دست رفته و غیرقابل مطالعه و رنج فقدان از این کلیت اتوپیایی بود.
بدن تکه تکه شده: قطعه به مثابه استعارهای از مدرنیته- لیندا ناکلین
لیلی کجایی داستانی برای بیان رنج است. تکه پارچهای از لباس ماما صحنهای از داستان میشود. تمام بستر روایت و سوگ در آن شکل میگیرد و ما وارد جهانی پر از رنگ و بو میشویم: درختهای کاج در پس زمینهای از پارچهی لباس به رنگ قرمز که تداعی کنندهی رنجی مدام است.این پیراهن خیلی از صحنههای آشفتگی پاپا را پوشش میدهد و در نهایت بعد از روشی که پاپا برای سوگواریاش پیدا کرده یعنی: همنشینی با عروسکی به نام لیلی؛ یک کاج واقعی روی میز اتاق میبینیم و خط آخر داستان را می خوانیم: پیراهن لیلی هنوز بوی میوههای کاج میداد.
کاجی که با ضربهی بطری چشمهای عروسکی از روی میز میافتد و لیلی در نهایت پیدا میشود. به همراه آن کتابی از روی میز به پایین میافتد و بالاخره نامهای روی میز نمایان میشود. این نامه چیست؟ آیا نامهای از سوی ماماست؟
جهانی که پاپا در آن رنج میکشد از طریق بوی کاجها با مرگ پیوند میخورد و رفته رفته واقعیتر میشود. تمام این مدتی که پاپا به دنبال عروسک گم شدهاش لیلی میگردد؛ کنار قاب عکس ماما نشسته و از اتاقش بیرون نمیرود و ما شاهد جست و جویی خیالی در میان خانههایی هستیم که پاپا یکی یکی به آنها سر میزند و نگران و آشفته به دنبال لیلی میگردد. پاپا آگهیهایی در دست دارد از ماما که به دیوار تمامی خانهها میزند. راستی که لیلی و ماما چقدر شبیه هم هستند…
تمام المانهایی که دنیای خیالی پایا را شکل میدهد از دنیای واقعی و اتاق و میز کارش سرچشمه میگیرد. گلدان زرد پای میز کار پاپا در چند صفحه از کتاب تکرار میشود. ما این گلدان را در نماهایی کنار پاپا میبینیم و کم کم میفهمیم که پاپا در اتاقش است! اما ذهن آشفتهاش او را جایی برده که جوابی برای سوالهاش پیدا کند: لیلی کجاست یا در واقع ماما کجاست؟
او به دنبال کسی است که باید باشد اما نیست. و این یعنی فقدان.
پاپا در ذهنش دیوانهوار به دنبال نشانههایی میگردد از زنی که دوستش دارد… و زمانی که پاپا بالاخره به خودش اجازه میدهد گریه کند، جایی که فرم چشمها برای اولین بار تغییر میکند ما نامهی پنهان شده روی میز را میبینیم و بالاخره لیلی پیدا میشود!
درست است که ادبیات از مرگ سخن میگوید اما به نظر میرسد وقتی که ادبیات قدم در قلمروی مرگ میگذارد و زوالها را ترسیم میکند قلمروی وسیعتری از تخیل و حافظه را در بر میگیرد. حوزههای حقایق مخفی و مکتوم و نامکتوب، اقالیم سپرده شده به نابودی و مرگ و فراموشی توسط پدیدهی نوشتن به عرصهی متن جدید احضار میشوند و عشق و عشق به مرگ در متن ادبی از همین اضطرابهای عمیق ناشی از پدیدهی نوشتن سرچشمه میگیرد. حقیقت این است که در پارهای موارد پرداختن به مرگ در حوزهی زندگی ما انگار تحصیل حاصل نموده است. مرگ ما را سر پا نگه میدارد و هنوز بهترین نویسندگان ما از کاسهی سر مردگان پیاله میگیرند.
رسالهای در بدایع بورخس ص 13
نویسنده: طراوت جلالی فراهانی
انتشارات: طوطی
جوایز:
دارای چهار لاکپشت پرنده
راهیافته به دوسالانهی تصویرگری براتیسلاوا راه یافته به فستیوال آسیایی محتواهای ویژه کودکان
نگار صابری 1401
تمامی حقوق این مقاله مربوط به موسسه مهرباران است.